شبی فرعون مصر در خواب دید که هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را می خورند. فرعون تمام کسانی را که به گونه ای تعبیر خواب می دانستند جمع کرد اما هیچ کدام نتوانستند خواب فرعون را تعبیر کنند. تا اینکه همان جوان ساعتی راجع به تعبیر خواب یوسف در زندان برای آنها گفت. فرعون عده ای را نزد یوسف در زندان فرستاد و از او در مورد خوابش پرسید؛ یوسف گفت؛
«هفت سال پی در پی می کارید و آنچه را که درو می کنید، جز اندکی که می خورید، همه را در خوشه اش بگذارید.»(3)
هفت سال سخت خواهید داشت، هفت سال خشکسالی،
«بعد از آن سالی که در آن مردم به باران می رسند و در آن آب میوه می گیرند.»(4)
فرستادگان با تعبیر خواب نزد فرعون بازگشتند، فرعون هنگامی که تعبیر خواب را
[143]
شنید گفت؛
«او را نزد من بیاورید. پس هنگامی که فرستاده شاه نزد یوسف آمد، یوسف گفت؛ نزد آقای خود برگرد و از او بپرس که حال زنانی که دست های خود را بریده اند چگونه است زیرا پروردگار من به نیرنگ آنان آگاه است.»(1)
فرعون رو به زنان گفت؛
«وقتی از یوسف کام می خواستید چه منظور داشتید؟»
«زنان گفتند؛ منزه است خدا، ما گناهی بر او نمی دانیم، همسر عزیز گفت؛ اکنون حقیقت آشکار شد، من بودم که از او کام می خواستم. و بی شک یوسف از راستگویان می باشد.»(2)
آنگاه عزیز مصر دستور آزادی یوسف را داد و وی را معتمد خویش ساخت و بر خزینه های ثروت و انبارهای گندم مصر مأمور ساخت و چون یوسف به خزانه داری مصر رسید دستور داد گندم ها را درون خوشه های خود حفظ کنند و با اندیشه و حکمتی که داشت
مصر را نه تنها از خشکسالی نجات داد بلکه سال اول خشکسالی گندم ها را با درهم و دینار فروخت. سال دوم گندم ها را در مقابل طلا و نقره و سال سوم در برابر چهارپایان و سال چهارم در برابر بردگان و کنیزان و سال پنجم با املاک و سال ششم با رودخانه ها و در سال آخر خشکسالی در برابر بندگی و غلامی خود خریداران به فروش می رسانید و بعد از آن تمام بندگان را آزاد کرد و اموال آنان را بازگرداند.